BlackeyeS

چند روزيست كه حالم ديدنيست / حال من از اين آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل ميزنم / گاه بر حافظ تفاءل ميزنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت / اين غزل آمد كه حالم را گرفت

 ماز ياران چشم ياري داشتيم / خود غلط بود آنچه ميپنداشتي

 

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:54 توسط z.z| |

خستم....

از اين دنيا...

از آدماش...از آدمايي كه زير بارون واس همديگه ميميرن ولي وقتي آفتاب ميشه همه چيز يادشون ميره...

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:51 توسط z.z| |

مي گفت آنقدر دوستم داره كه اگه بگم بمير ميميره. واسه يك امتحان ساده بهش گفتم بمير.  حالا سال هاست كه مرده است........ كاش هيچوقت همتحانش نميكردم.....    حالا سال هاست كه در تنهاييم مرده ام و خبر ندارد.........

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:45 توسط z.z| |

ما دانه نخورده طعمه ي دام شديم/ بنگر كار خطا نكرده چه بد نام شديم...

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:42 توسط z.z| |


Power By: LoxBlog.Com